سقوط ملوسک با مامانش
نازنینم ملوسکم عزیزم کودکم روزت مبارک بازم تأخیر نانازم روز پنجشنبه شام خونه عمه زهرا دعوت داشتیم غروب بابا هم آمد و آماده شدیم که بریم من کفشهای تو رو پوشیدم و بغلت کردم که از پله ها بریم پائین بابا هم داشت لامپها رو خاموش میکرد که بعد در قفل کنه من و تو هم راه افتدیم سه تا پله مونده بود به پاگرد همسایه پایینی که نمیدونم چی شد که پاهام از زانو خم شد و با زانو آمدم پائین تو هم توی بغلم وقتی که به پاگرد رسیدم تو از روی دستم با پشت برگشتی و پشت سرت محکم خورد زمین با یه صدای بلند . بابا از بالا آمد پائین و کیانا و مامانش هم از خونشون آمدن بیرون چند دقیقه او...
نویسنده :
مامان
11:47